یه ظهر گرم تابستونی ، با پیشنهاد داغ دوستم شروع شد!
قصد داشتم رشته اتومکانیک (مکانیک خودرو) رو انتخاب کنم.به نظر خودم یه ته مایه هایی از علاقه به خودرو و قطعات تشکیل دهنده اش داشتم! علاقه هم شرط خیلی مهمیه دیگه...نه؟
دوستم که واسه احوال پرسی اومده بود در خونه ما... زیر سایه درخت نارون روبروی خونمون پیشنهاد انتخاب رشته گرافیک رو بهم داد... اسمش که خیلی دهن پر کن و شیک بود!
- خب ... چه درسایی داره؟ چیا یاد میدن؟

- طراحی تصویر سازی، چاپ ، عکاسی و ...
- یه لحظه همین جا نگه دار! عکاسی؟
-بله.
یه لحظه حس کردم خیلی به عکاسی علاقه دارم. به قول معروف گمشده خودم رو پیدا کردم!
وارد رشته گرافیک شدم و لذت کار با دوربین آنالوگ ، ثبت لحظه های خوش و از همه مهمتر لذت چاپ اولین عکسی که من با دستهای خودم گرفته بودم  توی تشتک ظهور تاریک خانه ی هنرستان شهید بهشتی کاشان رو تجربه کردم.
 هنر آموز عکاسی ما آقای عرفان ، مرد بسیار شریف و متعهدی بود که هر جا هست الهی خوش باشه.
البته لازم به ذکره که اون جرقه ای که دوستم زیر سایه درخت نارون همسایه زد یک پیش زمینه هایی هم داشت و اون فعالیت  عکاسی چندین ساله پدرم بود که باعث شده بود من لوازم عکاسی رو از نزدیک ببینم و باهاشون کار کنم.
دوران هنرستان با همه شیرینی هاش تموم شد و بعد از شرکت تو کنکور کاردانی ، قرعه به نام دانشکده سروش اصفهان افتاد تا ما رو به اعلا علیین ارتباط تصویری برسونه!
البته خیلی سعی خودش رو کرد ولی نشد که بشه!
بعد از طی دوسال و گرفتن مدرک فوقش دیپلم! ، تو کنکور سراسری شرکت کردم به امید ادامه تحصیل تو رشته عکاسی که باز هم نشد و رشته فرش دانشگاه کاشان از قرعه ما برون اومد...

در تمام این مدت عکاسی رو دنبال میکردم و سعی میکردم از هر جایی که شده اطلاعاتم رو نسبت به این هنر جذاب و دوست داشتنی بیشتر کنم.

حالا بعد از گذشت سالها ، عکاس شدم و برای سمینارها و جلسات و .. عکاسی میکنم .البته یه آتلیه عکاسی هم برای دل خودم راه انداختم .